قرآن و رهایی از "من"ها

قرآن و رهایی از "من"ها

 

در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ چهل و هشتم، 10 ذی‌القعده 1434) به تبیین موضوع «قرآن و رهایی از "من"ها» می‌پردازیم.

بحث انس با قرآن را با بیان فضیلت کتاب الهی و مراتب ارتباط با آن مثل قرائت و تلاوت و معانی آغاز کردیم تا به انس رسیدیم. گفتیم قرآن، قول مستقیم ذات اقدس اله در تجلی علمی اوست. از دیگر سو انسان، سند تمام‌نمایی است که خدا هرچه دارد، در او به ظهور رسانده است. پس کتاب، همان انسان است در تجلی علمی؛ و انسان، همان کتاب است در تجلی عینی؛ و هردو، ظهور تام حق‌تعالی هستند.

منتها خداوند به انسان، اختیار هم داده است که مظهرش بشود یا نشود؛ "إِنَّا هَدَیناهُ‏ السَّبیلَ‏ إِمَّا شاکراً وَ إِمَّا کفُوراً"[1]. و انسان اگر بتواند با قرآن انس بگیرد، مظهر همان وجودی می‌شود که ظهورش است؛ وگرنه به مظهریتی توهمی و خیالی می‌رسد که مطابق قرآن و ظهور وجود نیست. البته وصول به حق در هر دو مسیر، حتمی است؛ منتها همه مثل هم نمی‌رسند.

انس با قرآن، به ما نشان می‌دهد که ما در کجای صراط مستقیم حرکت می‌کنیم؛ یعنی عینیت ما را در تجلی علمی که عاری از هرگونه توهم و خیالات است، نشان می‌دهد تا بتوانیم به اقتضای مشیت، رضایت و محبت الهی حرکت کنیم و به تعین برسیم. درواقع قرآن، کتاب ذکر است تا اولِ خود را به یاد آوریم که ظهور حق‌تعالی است؛ و بدانیم "من"هایی که برای خود اعتبار کرده‌ایم، جز توهّمی نیستند و فقط وجود ذهنی دارند.

مثل این است که آب روی شیئی بریزد و آن شیء، تر شود؛ بعد بگوید من آب هستم! در حالی که آب، آب است و او فقط تر شده؛ لذا با آب دیدن خود، از دیدن آب محروم می‌شود. این است که قرآن از ما می‌خواهد خودی‌های توهّمی را کنار بگذاریم. آن وقت می‌بینیم تمام مراتب هستی، ظهورات یک ذات‌اند؛ جز خودی‌ها که فقط ساختۀ ذهن ما هستند.

پس ما باید خودمان را درک کنیم و هیچ کس مثل قرآن، خودمان را به ما نشان نمی‌دهد؛ ائمه(علیهم‌السلام) هم اگر نشان می‌دهند، از آن روست که قرآن ناطق‌اند. به فرمایش پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله): "أَهْلُ‏ الْقُرْآنِ،‏ هُمْ‏ أَهْلُ‏ اللَّهِ‏ وَ خَاصَّتُهُ"[2]. اگر می‌خواهیم اهل‌الله شویم، باید اهل قرآن شویم؛ باید وطنمان قرآن باشد، محبوبمان قرآن باشد، معشوقمان قرآن باشد، نشاط و غذای جانمان قرآن باشد. با قرآن بودن هم، منافاتی با کارهای دنیوی ندارد؛ چون قرآن در تمام شئون و مراتب ما جاری می‌شود. پس نه تنها دنیایمان را مختل نمی‌کند، بلکه به همه چیز رنگ نورانی می‌دهد.

اما ما چقدر قرآن را از لفظ روی کاغذ خارج کرده‌ایم؟ چقدر حقیقتش را دیده‌ایم و با گوشت و پوستمان ادراک کرده‌ایم؟

اولین وظیفۀ ما، مداومت بر قرائت و تلاوت است؛ اما باید خود را از رتبۀ حس، بالاتر ببریم و قلبمان را متوجه آن حقیقتی کنیم که از عرش با ما سخن گفته است. یعنی الفاظ قرآن را پیکری ببینیم که درونش روح خدا بر ما دمیده می‌شود تا اسماء الهی را به ظهور رساند. در این صورت، هر لحظه که با قرآن ‌هستیم، "من"ها و خودی‌ها کنار می‌رود و او ظهور پیدا می‌کند تا در تعین خود، اسماء او را می‌بینیم.

دومین وظیفۀ قاری قرآن، تعظیم متکلّم است. باید بدانیم آنچه قرائت می‌کنیم، کلام بشر نیست و در پس الفاظ آن، عظمتی نهفته است. پس باید جسم، خیال و اندیشه‌مان را برای ارتباط با آن مطهّر کنیم؛ که "لایَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ"[3]. از چه چیز باید پاک شویم؟ از ریشۀ تمام گناهان که خودی است؛ یعنی از توهّمات و اعتباریاتی که بر خود بار کرده‌ایم، از "من"ها و "مال من"ها، از بدآمدن‌ها و خوش‌آمدن‌های "من" و...؛ و قرآن است که این‌ها را به ما نشان می‌دهد. وگرنه هیچ یک از مراتب ما نه در روح و نه در جسم، آلوده نیست و تیرگی و گناه ندارد و نباید کنار گذاشته شود.

اینجاست که می‌بینیم هستی در ید قبضۀ حقّ است و همه چیز در جای خودش زیباست؛ چون ظهور اوست. پس هرچه هست، زیباست و هرچه زیباست، هست؛ اما آنچه زیبا نیست، اصلاً نیست و آنچه نیست، زیبا نیست، پس خواستنی هم نیست! نیست‌ها، چیزهایی‌اند که ما در ذهن خود ساخته‌ایم و مابه‌ازای خارجی ندارند. برای همین هم، مطلوباتمان با یکدیگر متفاوت شده است. در حالی که مطلوب حقیقیِ همۀ ما الله است. پس برای رسیدن به شهود و رؤیت این مطلوب، باید از مطلوبات توهّمی پاک شویم تا بتوانیم خدا را برای خدا بخواهیم، نه برای خود.

سومین ادب قرائت قرآن، حضور قلب و ترک حدیث نفس است. حدیث نفس، همان حدیث خودی‌ها و "من"هاست که خیال ما را مشغول می‌کند. اگر لحظه‌ای درون خود برویم، می‌بینیم قلبمان پر از شئونی است که اصلاً عینیت خارجی ندارند، مثل مال "من" و آبروی "من". رمز کلیدی برای فهم روح قرآن، کنار گذاشتن این شئون و ترک حدیث نفس است.

چهارم، تدبر است که با حضور قلب و تفکر، فرق دارد. ما با ترک حدیث نفس، به حضور قلب می‌رسیم؛ اما ممکن است روی قلبمان قفل بگذاریم، یعنی به ندای قلبمان اهمیت ندهیم. در تدبر باید این قفل‌ها را باز کنیم.

پنجم، تفهّم است؛ یعنی تفکر در صفات و افعال الهی و احوالی که خداوند در قرآن از مظاهرش ذکر کرده است، چه مظاهری که وجود را طبق مشیت حق، ظهور داده‌اند و چه آن‌ها که با توهّم رفته‌اند. مثلاً فرعون اگرچه ظهور حقّ است، چون وجود دارد؛ اما مظهر شیطان و خودی است. برخلاف ابراهیم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) که هم ظهور وجود است و هم مظهر وجود. ما با تفهّم در قرآن باید ببینیم چگونه مظهری هستیم و چقدر با وجودیم، چقدر با خودمان؛ تا اگر با وجود حرکت می‌کنیم، شدّتش را بیشتر ‌کنیم و اگر در مسیر "خود" هستیم، به مظهریت حق برگردیم.‌

گفتیم عاقبت هردو مسیر، وصول به حقّ است؛ اما نوع وصول، فرق دارد. البته خدا کسی را عذاب نمی‌کند؛ پس جهنم چیست؟

خدا همۀ ما را به جبر، عاشق خودش کرده؛ جبر ما در این است که ظهورات خداییم. اختیارمان هم در این است که در مقابل این زیبایی‌ها پرده بگذاریم. خدا همۀ زیبایی‌هایش را به ما داده؛ اما غیور است و کسی را مجبور نکرده که مظهر آن زیبایی‌ها شود. او آن قدر بزرگ و غنی است که نیازی ندارد ما را مجبور کند تا زیبایی‌هایش را حفظ کنیم. باید خودمان ارزشش را بفهمیم. اگر هم نفهمیم و از این زیبایی‌ها درست استفاده نکنیم، خودمان عذاب می‌کشیم، نه اینکه او بخواهد ما را عذاب دهد. پس جهنم هم نتیجۀ حرکت خود ماست.

 


[1]- سوره انسان، آیه 3 : همانا ما راه را به او نشان دادیم، خواه شکرگزار باشد یا ناسپاس‏.

[2]- وسائل الشیعة، ج‏6، ص168 : اهل قرآن، اهل خدا و خاصّان او هستند.

[3]- سوره بقره، آیه 79 : جز پاكان نمی‌توانند آن را لمس کنند.



نظرات کاربران

//